چند روز پیش کلنگ احداث مجتمع دانشگاه ازاد خسروشاه به زمین زده شد این کار باعث خوشحالی اهالی شهر و دانشجویان واحد خسروشاه شد مراسم کلنگ زنی با حضور وسخن رانی دکتر منادی نماینده مجلس ونماینده تام الاختیار دانشگاه به زمین زده شد همه امید وار بودند تا هر چه سریعتر عملیات ساخت نیز شروع شود اما معاون امور مالی واستاد دانشگاه جناب اقای دکتر یعقوب پور کریم در کلاس درس با به مسخره قرار دادن این کلنگ زنی ان را یک شوی تبلیغاتی برای اقای منادی دانست تا رای خوبی در انتخابات نمایندگی از این حوزه بدست اورد و همچنین از فشاری که از سوی اهالی وخصوصا بزرگان خسروشاه به دکتر محمدیان وارد شده بود کاسته شود ایشان گفتند که دانشگاه وریاست محترم هیچ برنامه مشخصی برای احداث ساختمان دانشگاه ندارند و تا وقتی که ایشلان به ریاست وتحصیل ومسافرت مشغولند کارهای دانشگاه به عهده ایشان می باشد .
راننده کامیونی وارد رستوران شد. دقایی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد سه جوان موتورسیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند و بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد.
راننده به او چیزی نگفت. دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد و بعد هم وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ولی باز هم ساکت ماند.
دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوانها به صاحب رستوران گفت: چه آدم بی خاصیتی بود، نه غذا خوردن بلد بود و نه حرف زدن و نه دعوا!
رستورانچی جواب داد: از همه بدتر رانندگی بلد نبود چون وقتی داشت می رفت دنده عقب ? موتور نازنین را خرد کرد و رفت.
اقدامات اصلاحی امیرکبیر در ایران حوزه های گوناگون را دربر می گرفت
• تأسیس مدرسه دارالفنون:
مدرسه دارالفنون در زمان صدارت امیرکبیر، در هفت شعبه تأسیس شد و اولین مدرسه جدید ایران بود. شاهزادههای قاجار نخستین دانشجویان دارالفنون بودند. در دارالفنون اصول علمی جدید و دانشهای مهندسی، پزشکی و فنون به جوانان آموزش داده میشد و بسیاری از معلمهاب آن از اروپا و به ویژه از کشورهایی چون اتریش، اسپانیا، ایتالیا و فرانسه به کار گرفته شده بودند.
پس از برکناری امیرکبیر، با وجود مخالفتهای میرزا آقاخان نوری، مدرسه کار خود را ادامه داد.
• انتشار روزنامه وقایع اتفاقیه:
اولین شماره روزنامه وقایع اتفاقیه در سال سوم سلطنت ناصرالدینشاه قاجار در 18 بهمن 1229خورشیدی (برابر با 7 فوریه 1851 میلادی) و به کوشش امیرکبیر منتشر شد. به دستور امیرکبیر اشتراک این روزنامه برای هر یک از افرادی که از دستگاه دولتی بیش از 200 تومان حقوق میگرفتند اجباری بود.
در این روزنامه، اخبار داخلی شامل خبرهای مربوط به دربار، عزل و نصبها، اعطای مقامها، نشانها و امتیازات چاپ میشد. در برخی شمارهها نیز اخبار رویدادهای شهرهای ایران به چاپ میرسید. در بخش اخبار خارجی، اخبار مربوط به کشورهای اروپایی به چاپ میرسید. همچنین این روزنامه دارای صفحه حوادث نیز بود.
• رسیدگی به وضع مالیه:
امیرکبیر در دوران صدراعظمی خود با رشوه خواری به مبارزه خاست. او دستور داد دریافتیهای بیحساب و قطع مواجب بیجهتی که از دستگاههای دولتی میگرفتند؛ قطع شود. وی حقوق شاه را کاهش داد و ماهانه به دوهزار تومان رسانید و قرار گذاشت که هر ماه به او کارسازی کنند.
وی مواجب بیحسابی که حاج میرزا آقاسی برقرار کرده بود، قطع کرد. وی سروسامانی به قوانین مالیاتی داد و صورت عواید و مخارج آن را تعدیل کرد. تیولدارانی که حق دیوان را نمیدادند، امیر تیول آنها را ضبط کرد. او همچنین برای ماموران دولتی حقوق ثابت تعیین کرد.
• اصلاحات اجتماعی:
امیرکبیر، دستور داد که رسم قمهکشی و لوطیبازی از شهرها و راهها برداشته شود. وی حمل اسلحه سرد و گرم را ممنوع کرد. وی قاعده بستنشینی را لغو کرد.
• سر و سامان دادن به ارتش:
امیرکبیر، مشق و دروس ارتشیان و تسلیحات آنها و برکشیدن صاحبمنصبان بیطرف و نهادن شغل و سمت در مقابل افراد و حذف مشاغل بیفایده در نظام سازمانی را پایهگذاری کرد. رسم بخشیدن مناصب بیشغل را برانداخت و معیار ترفیع صاحبمنصبان، شایستگی ایشان گشت.
مهماتسازی در زمان او رشد کرد و توپریزی و باروتسازی تبریز دوباره رونق گرفت. وضع لباس ارتش مرتب و منظم شد. به دستور وی لباس سربازان از پارچه ایرانی بود.
• اصلاح سیاست خارجی:
امیرکبیر، دستگاه وزارت امور خارجه را توسعه داد. تأسیس سفارتخانههای دائمی در لندن و سنپترزبورگ، ایجاد کنسولگری در بمبئی، عثمانی و قفقاز؛ تربیت کادر برای وزارت امور خارجه و تنظیم دفتر اسناد سیاسی از کارهای اوست.
• اصلاحات مذهبی:
امیرکبیر، در پی منع قمهزنی و اصلاح امور روضهخوانی برآمد. وی نسبت به علمای مذهبی با احترام خاصی برخورد میکرد، با این حال میرزا ابوالقاسم امام جمعه تهران، از جمله روحانیونی بود که به شدت به مخالفت با امیرکبیر برخاست و بسیاری از روحانیون دیگر نیز به همراهی با او برخاستند.
• حذف القاب و عناوین:
امیرکبیر، القاب و عناوین فرمایشی را موجب زیانهای اجتماعی میدانست و در نامیدن دیگران به گفتن واژه "جناب" اکتفا میکرد، حتی نسبت به مقام صدارت.
• فرمان قتل سیدعلی محمد باب:
امیرکبیر، دستور داد که باب که در قلعه چهریق آذربایجان زندانی بود؛ در تبریز تیرباران شد.
• فرمان قتل سالار پسر آصفالدوله:
سالار والی خراسان که طرفدار تجزیهطلبی و جدایی خاک خراسان از ایران بود، در زمان ناصرالدینشاه شورش کرد. امیرکبیر، سپاهیانی را به خراسان فرستاد و آنان را سرکوب کرد.
بر گرفته از کتاب زندگی امیر کبیر، نوشته محمود حکیمی
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه.
گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه.
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم.
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم.
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده.
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گل مالید سرش.
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم.
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن.
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم.
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم.
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت.
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد.
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن.
آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه.
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم.
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم.
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم.
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم.
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم.
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم.
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه.
آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
آوردهاند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او....
شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است.
گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.
شیخ پیش او رفت و سلام کرد.
بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی هستی؟
عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی.
فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد میکنی؟ عرض کرد آری..
بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟
عرض کرد اول «بسمالله» میگویم و از پیش خود میخورم و لقمه کوچک برمیدارم، به طرف راست دهان میگذارم و آهسته میجوم و به دیگران نظر نمیکنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمیشوم و هر لقمه که میخورم «بسمالله» میگویم و در اول و آخر دست میشویم..
بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود تو میخواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی و به راه خود رفت.
مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید.
بهلول پرسید چه کسی هستی؟
جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمیداند.
بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را میدانی؟
عرض کرد آری...
سخن به قدر میگویم و بیحساب نمیگویم و به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میکنم و چندان سخن نمیگویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت میکنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمیدانی..
پس برخاست و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمیدانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید.
بهلول گفت از من چه میخواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟
عرض کرد آری... چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب میشوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیهالسلام) رسیده بود بیان کرد.
بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمیدانی.
خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمیدانم، تو قربهالیالله مرا بیاموز.
بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.
بدانکه اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود.
جنید گفت: جزاک الله خیراً! و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود.. هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد. و در خواب کردن اینها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد.
سالگرد عروج ملکوتی امام عارفان و شهیدان، حضرت امام خمینی (ره) را به شما خوانندگان محترم وب تسلیت می گویم اگر خدا بخواهد تا ساعاتی دیگر برای دیدار با امام وتجدید بیعت با مقام معظم رهبری به سوی میعادگاه هر ساله مان رهسبار خواهیم شد.
صمد خان مراغه ای( شجاع الدوله) هنگام قلع وقمع مشروطه خواهان تبریز چندین لشکر کشی نیز به خسروشاه می کند و در یکی از این یورشها چند تن از مشروطه چی های خسروشاه از جمله سید غفار حکیم قصبه خسروشاه را دستگیر و با غل و زنجیر روانه تبریز می کند.پسر خردسال سید غفار نیز با پدر زندانی و در زیر یک غل بودند..چند روز بعد فرزند سید غفار در زندان به دیفتری مبتلا... می شود.سید هر چه التماس و زاری می کند که فرزند بیمار او را از زندان آزاد کنند تا شاید بهبود یابد ولی ترتیب اثر نمی دهند.
سید غفار ،به ضیاء خان ندیم شجاع الدوله نیز متوسل می شود.ضیاءخان نزد شجاع الدوله می رود و وساطت می کند،اما باز هم نتیجه ای نمی بخشد.سید غفار حاضر می شود هزار تومان از تجار تبریز وخسروشاه قرض کرده و به شجاع الدوله بدهد تا کودک بیمار او را آزاد کند و ضیاءخان این پیشنهاد را به شجاع الدوله منعکس می کند،اما باز هم نمی پذیرد.
ضیاء خان به شجاع الدوله می گوید:قربان آخر خدایی هست،پیغمبری هست،ستم است که پسری درکنار پدر در زندان بمیرد.اگر پدر گناهکار است ،پسر که گناهی ندارد
شجاع الدوله پاسخ می دهد : در مورد این مرد چیزی نگو که من،نظم مملکت را به هزار تومان رشوه سید غفار نمی فروشم.
همان روز پسر خردسال سید غفار در زندان در برابر چشمان اشکبار پدر جان می سپارد.دو سه روز پس از این ماجرا یکی از پسرهای شجاع الدوله به دیفتری دچار می شود.هر چه حکیمان برای مداوای او تلاش می کنند اثری نمی بخشد.به دستور شجاع الدوله هزار گوسفند در آن روزها پی در پی قربانی می کنند و به فقرا می بخشند اما نتیجه ای نمی دهد و فرزند شجاع الدوله جان می دهد.
شجاع الدوله در ایام عزای پسر خود،در نهایت اندوه بسر می برد.درهمین ایام روزی ضیاءخان وارد اتاق شجاع الدوله می شود.و او را با حالی پریشان وبه گریه افتاده می بیندشجاع الدوله با صدایی بلند می گوید:((ضیاء!باور کن که نه خدایی هست و نه پیغمبری!والا اگر من قابل ترحم نبودم و دعای من موثر نبوده،لااقل به دعای فقرا و نذر و اطعام هزار گوسفند می بایست فرزند من نجات می یافت.)).ضیاء خان در حالی که شجاع الدوله را دلداری می دهد می گوید:قربان این فرمایش را نفرمایید،چرا که هم خدایی هست و هم پیغمبری،اما می دانید که فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت خود را به هزار گوسفند رشوه ی فرمانفرما ما نمی فروشد.
انواع بوق در لغت نامه رانندگی:
بووق : سلام حاجی فدات شم
بوق : مسیرت کجاست؟
بو بوق : بیا بالا
بوووووووووووق : برو کنار عوضی!!
............بوق : خانم کجا ؟ برسونمت !! .........!!!!!
بوووووووق بوووووووووق : وایسا الاغ نوبته منه!!!!
بوق : حله اقا حله
بوق : شما آژانس خواسته بودید؟؟
بوق بوق بوق : عروس چقدر قشنگه ایشالله مبارکش باد....دیدیدداد دیدیدداد..................
بوق : دیدی از جا پرید!! هر هر هر
بوق : در پارکینگو بده بالا پدر سوخته!!
بوق : رفتیم کسی نموند
بوق : امتحان میشه1-2-3
بوق : برای جلب توجه!
باید تمرین کنم که هشتاد درصد از حرفهایم را کسر کنم و تا لازم و واجب نباشد، حرف نزنم
با هر کس از خود او سخن به میان بیاورید؛ خواهید دید که چندین ساعت حرفهای شما را گوش می کند
به درشتی با کسی سخن مگو تا سخن درشت از او نشنوی
به دیدن کسی که با تو سرسنگین است نرو، با کسی که سخنت را انکار کند گفتگو مکن و برای کسی که گوش نمی دهد حرف مزن
برای راه یافتن به دل هر کس باید از چیزی سخن گفت که نزد او عزیزتر است
برخی از سخنوران نمی دانند هنگام سخن گفتن با دستهایشان چه کار بکنند؛ بهتر است آنها جلو دهانشان را بگیرند
بگذار مخاطب خیال کند فکری که تو به او تلقین کرده ای از خود اوست
بهترین وسیله غلبه در مشاجره و مباحثه، جلوگیری از ورود به مشاجره و مباحثه است
بهترین شکل خوش آمد گویی این است که درباره هر کس حرفی را به زبان بیاورید که او در مورد خود فکر می کند
قدرت، توانایی نفوذ در رفتار دیگران است
دکتر علی شریعتی